افتاد و چه پژواکی که شنید اهریمن

سهراب سپهری – مجموعه شرق اندوه

شماره 23

به زمین

افتاد و چه پژواکی که شنید اهریمن

و چه لرزی که دوید از بن غم تا به بهشت

من در خویش  و کلاغی لب حوض

خاموشی و یکی زمزمه ساز

تنه ی تاریکی، تبر نقره ی نور

و گوارایی بی گاه خطا، بوی تباهی ها، گردش زیست

شب دانایی و جدا ماندم، کو سختی پیکرها

کو بوی زمین، چینه ی بی بعد پری ها ؟

اینک باد، پنجره ام رفته به بی پایان

خونی ریخت بر سینه ی من ریگ بیابان باد

چیزی گفت و زمان ها بر کاج حیاط، همواره وزید و وزید

این هم گل اندیشه، آنهم بت دوست

نی، که اگر بوی لجن می آید، آن هم غوک که دهانش ابدیت خورده است

دیدار دگر آری: روزن زیبای زمان

ترسید، دستم به زمین آمیخت، هستی لب آیینه نشست، خیره به من : غم نامیرا

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها