سهراب سپهری – مجموعه شرق اندوه
شماره 21
و شکستم و دویدم و فتادم
درها به طنین های تو وا کردم
هر تکه نگاهم را جایی افکندم، پر کردم هستی ز نگاه
بر لب مردابی، پاره ی لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم به نماز
در بن خاری، یاد تو پنهان بود، برچیدم، پاشیدم به جهان
بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن، و به خود گستردن
و شیاریدم شب یکدست نیایش، افشاندم دانه ی راز
و شکستم آویز فریب
و دویدم تا هیچ. و دویدم تا چهره ی مرگ ، تا هسته ی هوش
و فتادم بر صخره ی درد. از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم، لرزیدم
وزشی می رفت از دامنه ای، گامی همره او رفتم
ته تاریکی، تکه ی خورشیدی دیدم، خوردم و ز خود رفتم و رها بودم