سهراب سپهری – مجموعه شرق اندوه
شماره 15
لب آب
دیشب، لب رود، شیطان زمزمه داشت
شب بود و چراغک بود
شیطان، تنها، تک بود
باد آمده بود، باران زده بود: شب تر، گل ها پرپر
بویی نه به راه
ناگاه
آیینه ی رود، نقش غمی بنمود: شیطان لب آب
خاک سیا در خواب
زمزمه ای می مرد. بادی می رفت، رازی می برد