ورود-ثبت نام

ریشه ی روشنی پوسید و فرو ریخت

سهراب سپهری – مجموعه زندگی خواب ها

شماره 7

مرز گمشده

ریشه ی روشنی پوسید و فرو ریخت

و صدا در جاده ی بی طرح فضا می رفت

از مرزی گذشته بود

در پی مرز گمشده می گشت

کوهی سنگین نگاهش را برید

صدا از خود تهی شد

و به دامن کوه آویخت :

پناهم بده، تنها مرز آشنا ! پناهم بده

و کوه از خوابی سنگین پر بود

خوابش طرحی رها شده داشت

صدا زمزمه ی بیگانگی را بویید

برگشت

فضا را از خود گذر داد

و در کرانه ی نادیدنی شب بر زمین افتاد

کوه از خواب سنگین پر بود

دیری گذشت

خوابش بخار شد

طنین گمشده ای به رگ هایش وزید :

پناهم بده، تنها مرز آشنا ! پناهم بده

سوزش تلخی به تار و پودش ریخت

خواب خطاکارش را نفرین فرستاد

و نگاهش را روانه کرد

انتظاری نوسان داشت

نگاهی در راه مانده بود

و صدایی در تنهایی می گریست

نویسندگان :

نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *