سهراب سپهری – مجموعه آوار آفتاب
شماره 6
آن برتر
به کنار تپه ی شب رسید
با طنین روشن پایش آینه ی فضا شکست
دستم را درتاریکی اندوهی بالا بردم
و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم
شهاب نگاهش مرده بود
غبار کاروان ها را نشان دادم
و تابش بیراهه ها
و بیکران ریگستان سکوت را
و او
پیکره اش خاموشی بود
لالایی اندوهی بر ما وزید
تراوش سیاه نگاهش با زمزمه ی سبز علف ها آمیخت
و ناگاه از آتش لبهایش جرقه ی لبخندی پرید
در ته چشمانش، تپه ی شب فرو ریخت
و من
در شکوه تماشا، فراموشی صدا بودم