ورود-ثبت نام

تا کی از یاران وصیت تخت و افسر داشتن

سنایی غزنوی – قصیده شماره 141

تا کی از یاران وصیت تخت و افسر داشتن

وز برای لقمه ای نان دست بر سر داشتن

تا تو بیمار هوای نفس باشی مر تو را

بایدت بر خاک خواری خفت و بستر داشتن

گر تو را بر کشور جان پادشاهی آرزوست

پیش آزت زشت باشد دست و دل بر داشتن

ور ره دین و شریعت ناگریزان بایدت

چون رسن گرمی چه داری سر به چنبر داشتن

کفر باشد از طمع پیش در هر منعمی

قامت آزادگی چون حلقه بر در داشتن

سیم و زر را خوار داری پیش تو آسان بود

پیش ایزد روز محشر کار چون زر داشتن

خار را در راه دین همرنگ گل فرسودنست

در حقیقت خاک را هم بوی عنبر داشتن

راستی در راه توحید این دو شرطست ای عجب

چشم صورت کور و گوش مادگی کر داشتن

آدمی اصلی بود با احتیاط و اصطفا

هر چه از ابلیس معروفست منکر داشتن

بگذر از رنگ طبیعت دست در تحقیق زن

ننگ باشد با پدر نسبت به مادر داشتن

هر که دارد آشنایی با همه کروبیان

تخت همت باید از عیّوق برتر داشتن

زیر پای حرص دنیا چون دلت فرسوده شد

دلبر همت چه سود آنگاه در بر داشتن

قوت اسلام و دین بود اقتضای ایزدی

ذوالفقار احمد اندر دست حیدر داشتن

شرط باشد دین به حرمت داشتن در حکم شرع

چون عروس بکر را با زر و زیور داشتن

دوزخست انباشتن در ملت فردوسیان

تشنه لب را در کنار حوض کوثر داشتن

هر که او از موکب صورت پرستان شد برون

بایدش طبل ملامت از قفا برداشتن

و آنکه را اندیشه ی عقلی بود گوید طبیب

باید این را از غذا جستن نکوتر داشتن

خود ندانی گر نبودی جان نبودی تن نکو

بی سواری خود چه باید اسب و افسر داشتن

گر نتابد سوی کان خورشید تابان بر فلک

تیغ هندی از کجا آورد گوهر داشتن

ناجوانمردی و بددینی بود کز ناکسی

در مزاج این جان صافی را مکدر داشتن

نویسندگان :

نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *