احوال دل آن زلف دو تا داند و من رهی معیری – رباعی شماره 34 راز غنچه احوال دل آن زلف دو تا داند و من راز دل غنچه را صبا داند و من ادامه نوشته »
داریم دلی صاف تر از سینه صبح رهی معیری – رباعی شماره 12 آیینه صبح داریم دلی صاف تر از سینه صبح در پاکی و روشنی چو آیینه ی صبح پیکار حسود، ادامه نوشته »
چشم یاری داشتن از دشمنان بیهوده است رهی معیری – رباعی شماره 7 خاطر آسوده چشم یاری داشتن از دشمنان بیهوده است دشمنی بوده است کار دوستان، تا بوده است تا زدم ادامه نوشته »
یا عافیت از چشم فسون سازم ده رهی معیری – رباعی شماره 39 افسونگر یا عافیت از چشم فسون سازم ده یا آنکه زبان شکوه پردازم ده یا درد و غمی که ادامه نوشته »