خواجوی کرمانی – مسمط شماره 8
ای رویت از فردوس بابی
وز سنبلت بر گل نقابی
هر حلقه ای زان پیچ و تابی
در حلق جان من طنابی
از سوز عشق ار دم برآرم
در دم بسوزد هفت طارم
وز آب چشم سیل بارم
در گردش آید آسیابی
می درده ای گلروی مهوش
کافکند گل بر سبزه مفروش
باشد کزان آب چو آتش
بر آتش غم ریزم آبی
ساقی ز خواب صبح برخیز
با ما زمانی خوش درآمیز
درده خلاف اهل پرهیز
زان باده ی نوشین شرابی
ای یار نوشین لب کجایی
جامی بنوش ار یار مایی
بشتاب ساقی چند پایی
کز عمر می یابم شتابی
بینم که نوشم با حبیبان
می بر سماع عندلیبان
گر وعظ گویندم لبیبان
زین به نمی بینم صوابی
ای خوش نسیم نوبهاران
چون است حال دوستداران
تلخ است باری عیش یاران
بی شکّر شیرین جوابی
برخاست بانگ نوبت بام
پیش آر ساقی باده ی خام
پر کن قدح کز مطلع جام
هر دم برآید آفتابی
خواجو نه وقت بوستان است
بستان حضور دوستان است
ای دوستان امشب نه آن است
کآید مرا در دیده خوابی