بنده دارد بارگی بس نامدار و معتبر

خواجوی کرمانی- قطعه شماره 23

فی مدح الشیخ گرزالدین ابوالعباس رومی دامت دولته

بنده دارد بارگی بس نامدار و معتبر

در بزرگی داستان و در سرافرازی سمر

سیم بخشی تنگ چشم و سخت جانی سنگدل

باد پایی گرم خیز و قلعه گیری تاجور

قائم اللیلی که شب تا صبح باشد در قیام

صائم الدهری که باشد بی نیاز از خواب و خور

گاه گیرد همچو ماری گرزه اندر غار جای

گاه گردد همچو شیری شرزه اندر کوه و در

گاه سقایی کند چون مفلسان از بهر سیم

گاه کنّاسی کند چون ناکسان بر بوی زر

همچو مرغ خانگی در زیر دارد بیضه لیک

قاف تا فاقش بود مانند عنقا زیر پر

مدخلش در ملک شام و از تری او را مدد

منزلش در بند و در تاریکی او را آبخور

او ز ملک روم و در موصل علم بفراخته

لیک خیل زنگبار آورده بر خیلش حشر

قلعه ی او گرد کوه و چشمه ی او آب گیر

سیر او در ترّ و خشک و او مسافر خشک و تر

آنک پیش دوست گردون می نهد در حل و عقد

وآنکه سر در پای دشمن می نهد در کر و فر

هر کجا باشد گلی خاری پدید آید از او

هر کجا باشد سهی سروی ازو آید به بر

پیش هر کس برنخیزد از سر کبر و منی

جز برای دلبران سرو قد سیم بر

حدّت او در دوار اما ز ادرارش فتور

قوّت او در ورم اما ز افلاجش خطر

غایت امکان اصل و علت ایجاد نسل

موجب انتاج خلق و ماده ی نشر بشر

زاهدان را پایمال و شاهدان را دست گیر

دوستان را پرده دار و دشمنان را پرده در

گاه همچون ماهیی کز قلزم افتد بر کنار

گاه چون دیوی که از قرّابه آرندش به در

همچو کبکی کوهساری جسته بیرون از قفس

همچو سروی جویباری رسته در پایش خضر

چون درفش اژدها پیکر فرود آرد ز کوه

بینی اش چون اژدهایی خفته در زیر کمر

گه چو ملاحان ز کشتی بر فراز بادبان

گه چو غواصان به دریا در شود بهر گهر

بر در هر درگهی بر پای باشد چون علم

در پی هر حجره ای بر کار باشد چون حجر

نیک شوخی سربزرگ اما قوی نفسی نفیس

بس وجودی نازک اما سخت کوری بی بصر

ماهیی ماهی غلط گفتم که مرغی خایه دار

هدهدی بر کنده پر نی نی عقابی تیز پر

گه بر افرازد علم از حدّ شهرستان لوط

گه به سوی چاه بابل باشدش عزم سفر

گه بُود در بند قبچاقی بتان سرو قد

گه زند سر بر در مه پیکران کاشغر

شاهدانش یار غار و آشیانش پای غار

مسکنش در بند و نوروزش همه شب تا سحر

از دو پیکر طالع و رأسش مقابل با ذنب

منزلش کف الخضیب اما قرانش با قمر

راست چون طفلیست کاید از دهانش بوی شیر

عورتش خوانم که در پرده ست و او فی الجمله نر

بادگیری زان صفت کس را نباشد بر گذار

زابگیری همچنان کس را کجا باشد گذر

گه بگرید زار و سر بر زانوی حسرت نهد

گه برآرد سر که چون من کیست در عالم دگر

چون بجنبد نعره برخیزد ز گردون کالفرار

چون برآرد سر فغان از کوه آید کالحذر

افعیی با مهره نی نی گردنی با گرد ران

نامه ی سر مهر نی نی خامه ی ببریده سر

گر به چاهی درفتد در تیره شب عیبش مکن

زانکه او کورست و شب تار و لب چاهش ممر

فاعل مفعول مطلق رفع و نصب اعراب او

مصدری لازم ولیکن تعدیش بی حرف جر

عاملی جازم که هر گه کو شود ملحق به جمع

جمله را از مبتدای فعل او باشد خبر

فتح او در ضمّ و لیکن کسر او در نفی فعل

او علم وانگاه در ترکیب شرطی معتبر

شعبه ی لین و بترکیت نگارین گشته حاد

زیرکش لیکن ز زیر افکنده او را ناگزر

زخمه ی او در دوگاه اما مقام او سه گاه

چون وتر پیوسته بر ساز و چو سازی بی وتر

شیخ گرزالدین ابوالعباس رومی پیر نجد

آنک در هر حلقه ذکرش میرود یعنی دگر

او کند درمان درد هر نگون بختی که هست

دشمن جاه خدیور دین پناه دادگر

هر که را سخت آید این معنی ز خواجو گو مرنج

نظق عیسی را چرا منکر شود هر کره خر

خواستند از من که چیزی اندرین معنی بگو

ور کسی عیبی کند گو از سر این درگذر

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها