آن چیست عکس بیرق زرین آسمان

خواجوی کرمانی – قصیده شماره 52

فی مدح الامیر الاعظم جلال الدنیا و الدین ارپه بیک و یصف السیف

آن چیست عکس بیرق زرین آسمان

یا برق تیغ خسرو کیخسرو آستان

چون چرخ بی قرار و ازو چرخ را قرار

زو فتنه بی نشان و ازو فتنه را نشان

همچون سماک رامح و زو رأس را هراس

همچون شهاب ثاقب و زو دیو را زیان

چون لعل دلبران پریچهره آبدار

چون چشم عاشقان جگرخسته خونفشان

آیا چه جوهریست که هنگام کارزار

هم طبع نار گیرد و هم رنگ ناردان

در گنج شایگان بود الماس و از گهر

الماس پاره ای ست در و گنج شایگان

مانند اژدهای دمانست زهردار

یا نی به گاه حمله نهنگیست جان ستان

چون طبع در تحرک و چون وهم تیز رو

روشن تر از یقین و ازو عقل در گمان

چون برگ گندناست ولیکن ز خون خصم

گردد به روز معرکه چون شاخ ارغوان

در آب اگر چه قطره گهر گردد این عجب

در آب قطره ای شده چندین گهر نهان

آتش کسی نگفت که بیرون جهد ز آب

کس آب را ندید کش آتش بود مکان

در دست شهریار به هنگام کارزار

چون آب قطره ای ست به دریای بیکران

خضر سکندر آیت جمشید معدلت

عنقای قاف مرتبت سدره آشیان

کشور گشای ملک و جهاندار ملک بخش

صاحبقران عصر و خداوند انس و جان

قطب سماک نیزه مریخ انتقام

گردون آفتاب دل صاعقه سنان

مالک رقاب ملک عرب خسرو عجم

دیهیم بخش تاجوران شاه کامران

اعظم جلال دنیی و دین انک از علّو

شد پایمال همت او فرق فرقدان

والا امیرزاده آفاق ارپه بیک

انکو به مهر و کینه جهانیست در جهان

ایام زیر دستش و اجرام زیر پای

گردونش در جنیبت و دریاش در بنان

تیغش گرفته ملکت کسری و کیقباد

صیتش شکسته رونق دارا و اردوان

شاها غرض ز فطرت عالم تو بوده ای

ور نی که داشتی خبر از کاف کن فکان

منسوخ کرد قصه ی یک روزه رزم تو

جنگ دوازده رخ و ناموس هفت خوان

چون بر فراز رخش تکاور شوی سوار

گویی تهمتنست که آید ز سیستان

نوک سنانت حلقه زرین آفتاب

برباید از کناره ی میدان آسمان

خصم تو چون سخن به زبان سنان کند

ساکت شود چو تیغ تو بیرون کشد زبان

گیتی عنان حکم به دست تو داد از آنک

پیرست چرخ سرکش و بخت تو نوجوان

گردون بر آستان جلال تو پرده دار

کیوان فراز قبّه ی قدر تو پاسبان

آنجا که آتش سر تیغت زند شرار

دوزخ چو اخگری بود و آسمان دخان

خصم تو را از آتش سر تیغت زند شرار

دوزخ چو اخگری بود و آسمان دخان

صاحبقران عهدی از آن رو که اخترت

با مشتری به برج شرف می کند قران

از قلزم عطای تو یک قطره بیش نیست

در کن فکان نتیجه بحر و دفین کان

با مسرع قضا شده حکم تو همرکاب

با نصرت و ظفر شده بخت تو هم عنان

در شان توست آیت شاهی از آنک تو

هم پادشه نشانی و هم پادشه نشان

چون در فضای معرکه افتد غریو کوس

گردد ز بیمت از تن دشمن روان روان

کوه گران رکاب ز تیغ سبک سرت

گردد سبک عنان چو رکابت شود گران

شیر فلک ز بیم کمند تو در گریز

گاو زمین ز سمّ سمند تو در فغان

سلطان یک سواره ی گردون به زینهار

در دست و پای مرکبت افتد که الامان

کوه کمرکش ار به خلاف تو سرکشد

بشکاف سینه اش ز سر تیغ تا میان

حکم تو گشته مرکز آفاق را محیط

جود تو روزنامه ی ارزاق را ضمان

قاضی القضاة مسند پیروزه از شرف

در زیر شقه ی علمت بسته طیلسان

اجرام را صلابت تیغ تو رهنمای

و ایام را مهابت قهر تو قهرمان

با پرتو ضمیر تو خورشید گو مباش

در جنب کبریای تو جمشید گو ممان

آب حیات را که به ظلمت نشان دهند

خاک جناب توست درین تیره خاکدان

در ملک چون سکندر ثانی تویی کنون

بادا کرامتت چو خضر عمر جاودان

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها