قم اللیل یا صاحبی بالرکایب

خواجوی کرمانی – قصیده شماره 5

فی مدح المرتضی الاعظم عضد الدنیا و الدین ابوعلی

قم اللیل یا صاحبی بالرکایب

و قطع لاجلی الفلا و السباسب

الی دار سلمی و بلغ سلامی

بدان گلعذار مسلسل ذوایب

ز مأوای مألوف دورم ولیکن

روانم به سوی مآبست آرب

چو شمعم ز سوز دل و آب دیده

رسیده به لب جان و الجسم ذائب

فجب بالمطیآت طول البراری

و دثر کساء الدجی و الغیاهب

بوادی جواشیران رحت فاصعد

علی ربوة کالنجوم الثواقب

نظر کن به سوی خیام غوانی

گذر کن به کوی عظام صواحب

ز یار و دیارم خبر ده که هستم

اسیر غم هجر و العمر ذاهب

خوشا روزگاری و فرخنده روزی

که بودیم با اصدقا و اقارب

انیس صباح مسلسل عذایر

جلیس ملاح مهلل حواجب

حریف ندیمان شیرین شمایل

ندیم حریفان سیمین غباغب

مقاصد مهّیا و عشرت مقارن

مباغی مهیا و دولت مقارب

گهی با غزلخوان غزالان مناظر

گهی با خرامان تذروان ملاعب

درین تیره شب کز دیار احبا

محامل روان گشت و الدمع ساکب

چو آوازه ی کوس رحلت برآمد

سر آمد شب وصل و الفصل واجب

شده عقل را خسرو عشق حاکم

شده صبر را لشکر هجر نایب

به ناکام رفتم برون از مجالس

به ناچار کردم وداع مطارب

رکبنا هجان المطایا وبتنا

علی معهد بالکبا کالنوادب

به که پیکران برنهاده عماری

ز باد صبا دست برده رکایب

مهاری به پی درکشیده براری

خروش جرس برکشیده نجایب

حواری چو ماه و مراحل منازل

عماری چو شمس و نجایب سحایب

رفیقان برفتند و من بازماندم

دل خسته مشعوف و الشوق غالب

نجیب من از پی چمان در بوادی

روان گشته سیل سرشک از جوانب

صحابی سروا بالمهاری و باتوا

با علی ویرت اُمّ الکواعب

دلم رفته با ساکنان هوادج

روانم مقیم مقام مصایب

شبی مظلم و برق رخشنده بارق

هوا عابس و ابر گرینده قاطب

همه شب مرا غول پتیاره مونس

همه ره مرا دیو رهزن مصاحب

چو حیّات پیچان طرق وز مهابت

مرا موی بر تن چو نیش عقارب

شده زهره مستور و در پرده مخفی

نهان ماه در خانه وز دیده غائب

فلک تند و کیوان و برجیس آفل

جهان تیره و تیر و بهرام غارب

چو شب منقضی گشت و الصبح ضاحک

هوا منجلی گشت و النجم ثاقب

حَمام از قلل بر در بام نایح

غراب از طلل در دم صبح ناعب

رسیدم به فرخنده حیی و گفتم

که آیا بهشتست یا بزم صاحب

اشمس الضحی ام خدود الکواعب

ابدر الدجی ام وجوه الحبایب

چه کاخست از وی شواهد مشاهد

چه باغست در وی کواعب لواعب

سمن برگ رویان چمان در مشارع

تزروان خرامان به گرد مشارب

زواهر تبسم کنان در حدایق

لواعب تجسم کنان در ملاعب

ز طرف براقع درخشان دورخ شان

چو در دیر هرقل قنادیل راهب

چو هایل هیون سوی آن عرصه راندم

به گوشم رسید از مراحل مراحب

چو دیدم نگاری بدان حسن و منظر

مصور نگردیده از طین لازب

لب لعل بر چشمه ی خضر طاعن

سر زلف در روضه ی خلد لاعب

دو گوینده جاندار و جادوش قرجی

دو سر حلقه چاوش و ابروش حاجب

به کردار پرّ حواصل سواعد

به مانند شهپرّ طوطی شوارب

خط سبز بر مرکب حسن دایر

عقیقین لب از مشرب روح شارب

ز انوار رویش مغارب مشارق

ز ظلمات مویش مشارق مغارب

مرا گفت شاد آمدی خیرِ مقدم

چو مهمان مایی توقف و قارب

فرود آی و خوش باش و یک دم برآسای

مشو خسته ی نوک تیر نوائب

جهان مهره دزدست و العمر خائن

فلک شیشه بازست و الدهر خالب

چو جان مست شد تن چه صاحی چه سکران

چو تن خاک شد دل چه فاسق چه نائب

چو ارواح گشتند با هم مقارن

وجود هیولی چه باعد چه قارب

حصول المنی باقتحام الاذایا

و نیل العلی بالتزام المتاعب

بباید گذشت از فلک تا از آن پس

رسی در جناب جهان مواهب

کثیر العطایا مجیر البرایا

سری السرا یا جمیل الضرایب

سکندر جناب احمد خضر دانش

فریدون رکاب آصف جم مراتب

شهنشاه ملک سیادت عضد آن

که باشد به عبدیتش چرخ راغب

ملک اعتباری فلک در حمایت

فلک اقتداری ملک در کواکب

به گاه سخا همچو حاتم مبذر

به روز وغا همچو رستم محارب

ضمیرش مهب ریاح فضایل

جنابش محط رجال مآرب

ز قید عبودیتش سر کشیدن

من اختار و یطرد کجرب الاکالب

زهی کان یساری که این لوک سرکش

بساط جلالت کشد بر مناکب

فلک را جناب تو اعلی المواقف

ملک را رضای تو اقصی المطالب

جیوش تو را هفت طارم معسکر

خیام تو را هشت گلشن مضارب

جنود تو را در میادین خضرا

ثوابت مسامیر نعل مراکب

ملایک بر ایوان قدر تو حارس

عطارد به دیوان امر تو نایب

جناب تو را آسمان در تواضع

سپاه تو را اختران در جنایب

نه افلاک یا احتشامت مساوی

نه کونین با اصطناعت مناسب

سپهر احترام تو را در جنیبت

کواکب جلال تو را در مواکب

بقای تو مسئول و ایام سائل

مراد تو مطلوب و اجرام طالب

گرازان گریزان ز سمّ سمندت

چو در بیشه از چنگ ضیغم ثعالب

به وقتی که سازند خنجر گزاران

نیام صوارم ز صلب و ترایب

مکاتیب حرب از حواشی حربه

بخوانند سردفتران کتایب

گوان را ز سهم آب گردد مفاصل

سران را ز خون لعل گردد عصایب

امل را شود ضرب تیغ تو قامع

اجل را شود نوک کلک تو جاذب

بگیری هوا همچو عنقای گردون

زمان در جناح و زمین در مخالب

چو جمشید بر ادهم باد فارس

چو خورشید بر ابلق چرخ راکب

الا تا برین منبر هفت پایه

بود تیر فصّال و برجیس خاطب

عروس بقا بادت اندر حباله

قضا عاقد و ذات پاک تو خاطب

ولازلت فی الدهر قرناً جلیلا

مصوناً عن الشر من کل جانب

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها