خواجوی کرمانی – قصیده شماره 47
فی مدح السلطان الاعظم الشیخ ابواسحق طاب مثواه و یصف القلعه
ز گردش فلک تیز گرد آینه فام
چو راه یافت بدین قلعه اختلال تمام
برآمد اختر دولت ز مطلع مقصود
گرفت کار ممالک دگر قرار و نظام
طلوع کرد ز مشرق مه سپهر جلال
نزول کرد به کرمان شه ستاره غلام
جمال دنیی و دین شاه شرق ابواسحق
که قاصرست ز ادراک پایه اش اوهام
رهین منّت احسان او وحوش و طیور
اسیر چنبر فرمان او سوام و هوام
به عهد مملکتش پشّه حامی طغرل
به دور معدلتش گرگ راعی اغنام
به وقت انک شهنشاه لاجورد سریر
به قصد قاصد سیاره کرده بود مقام
چهل گذشته به تاریخ هجری از هفصد
ز عید گشته بعید و قریب ماه صیام
به التفات ضمیر منیر ملک پناه
که باد ملک جهان در پناه او مادام
اساس قلعه به جایی رسید کز رفعت
ببرد رونق این نه رواق مینا فام
به دیده بانی بر بام طارمش کیوان
به کوتوالی بر برج غرفه اش بهرام
مهش به ماله ی سیمین کشیده گچ بر طاق
خورش به ناوه ی زرین کشیده گِل بر بام
فروغ چشمه ی خورشید شمسه اش کرده
ز لوح چهره ی شب مرتفع سواد ظلام
همیشه تا شه آتش رخ فلک هر روز
ز خیط شمس بتابد طناب سبز خیام
طناب خیمه ی او باد زلف حور العین
گدای درگه او باد خسرو ایام