رسید موکب کوکب مثال خسرو اعظم

خواجوی کرمانی – قصیده شماره 43

فی مدح الامیر الاعظم و السلطان المعظم جمال الدولة و الدین نیک پی نورالله مرقده

رسید موکب کوکب مثال خسرو اعظم

پناه ملک سلیمان خدیو اعدل اکرم

سپهر مهر معالی مه سپهر معانی

فروغ دیده ی دولت چراغ دوده ی آدم

جمال دولت و دین نیکپی تهمتن ثانی

که شد به وصف جلالش زبان ناطقه ابکم

سقاطه چین سخایش هزار طغرل و سنجر

نواله گیر نوالش هزار یحیی و مکرم

ز صحن بارگهش بسته کار ساحت یثرب

ز خاک پیشگهش رفته آب چشمه ی زمزم

به عهد معدلتش گوش پیل خانه ی پشه

به دور مرحمتش جای مور دیده ی ضیغم

زهی قواعد گیتی به دولت تو ممهّد

خهی معارج گردون به همت تو مقوّم

در تو اوج معالی دل تو بحر معانی

کف تو کان مکارم تن تو روح مجسّم

به وقت بذل چو بهمن فسرده پیش تو حاتم

بگاه کینه چو پیران شکسته پیش تو رستم

دل منیر تو شاه سریر عالم معنی

صریر کلک تو تفسیر سرّ معنی عالم

جهان به دولت تو نوش کرده رطل پیاپی

فلک به یاد تو پر کرده جام دور دمادم

ظفر به قوّت رایت کشیده قامت رایت

اجل به ماتم خصمت گشوده گیسوی پرچم

کواکب فلکی را رکاب توست مقبّل

طوایف ملکی را جناب توست مخیّم

عری نوال تو از حرف لا و ذات تو از لن

بری جلال تو از لفظ کیف و جود تو از کم

سرایر حجب غیب در بنان تو مضمر

نتایج تحف عقل در بیان تو مدغم

رؤس معنی شاهی در احتشام تو مثبت

رموز لطف الهی در اهتمام تو مبهم

نجوم ثابته بر پای بوس جاه تو کوکب

قوای نامیه با جذبه ی رضای تو همدم

کلاه زرکش انجم به دولت تو مکلّل

قبای اطلس گردون به اصطناع تو مُعلم

کمینه خادم قصر معالیت شه خاور

کهینه هندوی ایوان عالیت شب مظلم

محررات سماوی به نوک کلک تو معرب

مرکبات هیولی به لطف طبع تو معجم

به فرّ دولت تو کار روزگار ممشی

به یمن همت تو عقد کاینات منظم

ز رشک دست تو افتاده تاب در جگر کان

ز بیم جود تو در لرزه اوفتاده دل یم

عدو چو زیر نگین تو دید ملک سلیمان

برو شدست جهان بر مثال حلقه ی خاتم

چگونه راز فلک ماند از ضمیر تو پنهان

که هست در حرم کبریا ضمیر تو محرم

ز جام بندگیت هر که نوش کرد شرابی

چه التفات نماید به جاه و مملکت جم

ز شرم رای تو آبست دست موسی عمران

به جنب خلق تو با دست روح عیسی مریم

کجا به گرد جلالت رسد سپهر معلّا

کسی چگونه رود بر رواق چرخ به سلّم

اگر چنانک بر ادهم سوار گشت حسودت

تفاوتی نکند زانکه اوست درخور ادهم

دل تو عرش مجیدست و عالمین چو ذره

کف تو بحر محیطست و خافقین چو شبنم

ز شور جعد عروس تتق نشین ضمیرت

فلک چو حلقه ی مرغول دلبران شده درهم

کنند کلّه نشینان حجله خانه ی طبعت

شکار آهوی چینی به چین طرّه ی پر خم

همیشه تا متعاقب بود خزان و بهاران

همیشه تا متواتر بود ربیع و محرّم

بهار بخت تو را از خزان مباد زیانی

که بر حسود تو باشد ربیع عمر محرّم

مرا جهان معانی به دولت تو مسخّر

تو را ز جاه و جلال آنچه ممکنست مسلّم

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها