باز جمشید زمرد سلب زرین جام

خواجوی کرمانی – قصیده شماره 35

فی مدح الصاحب الاعظم سلطان الوزرا شمس الحق و الدین زکریا

باز جمشید زمرد سلب زرین جام

خسرو قلعه قلعی صفت مینا فام

رفت با طالع فرخنده ز برج برجیس

راند با فرّ فریدون سوی کاخ بهرام

گوشه ی چتر برافراخت ز ماهی بر ماه

کرد یاقوت به خون بره زرینه حسام

ابر آذاری زد کوس بشارت که ربیع

بر سر کوه زد از لاله عقیقین اعلام

آسمان فرش زمرد به چمن باز کشید

تا برآیند عروسان نباتی ز خیام

دامن کوه بود شعب بوانات به صبح

عرصه ی دشت بود سغد سمرقند به شام

خیز و بنگر گل سوری شده در باغ عروس

سرو رقّاص و چمن حجله و گوینده حمام

سر در بند شده روضه ی رضوان از حور

پای غار آمده بتخانه ی چین از اصنام

باد زنجیر کشانش به چمن میآرد

آب سیمین تن روشن دل نازک اندام

گل برون آمد و بر مسند گلریز نشست

می کند سرو خرامانش از اینروی قیام

تیغ کوه ازچه برآورد از اینسان زنگار

نم کشیدست ازین پیش همانا به نیام

نرگس مست نگر تبشی و منغر در دست

چون زر پخته مرکب شده در نقره ی خام

آفتابت برآورده سر از روز سپید

یا سهیلست مقارن شده با ماه تمام

در چنین وقت چه خوش باشد اگر دست دهد

صبحدم با صنمی لاله رخ و سرو قیام

شمس قرّابه سپهر و گل قنّینه چمن

بدر میدان افق و پیر درون صافی جام

آفتاب از مه نو جوی درین یکدوسه روز

پیش از آن کز ره یکساله رسد ماه صیام

یا به جز سایه ی اقبال خداوند مخواه

کافتاب از نظرش نور و شرف گیرد وام

اختر برج سخا بحر هنر کهف بشر

گوهر درج بها کان کرم فخر کرام

شمس داد و دول و دین زکریا که جهان

از سر کلک قضا قدرت او یافت نظام

انک هر صبح شهنشاه سراپرده ی چرخ

از ره بام به درگاه وی آید به سلام

بیت معمور به گرد در او کرده طواف

کعبه بر رکن حریم حرمش کرده مقام

گر صریر قلمش گوش کند تیر دبیر

بچکد همچو قلم خون سیاهش ز مسام

هر که او هندوی آن خامه ی مصری گردد

همچو شمشیر برآرد به جهانگیری نام

ای که با حلم تو شد مرتفع از چرخ شتاب

ویکه با باس تو شد منقطع از کوه آرام

آتش تیغ تو در خانه ی خورشید مقیم

باده ی مهر تو در ساغر ناهید مدام

نرگس از شوق لقای تو همه عین نظر

سوسن از حرص ثنای تو همه محض کلام

قاصر از ضبط مقادیر جلالت ادراک

عاجز از نقش تصاویر کمالت اقلام

شاه خنجر کش لعل افسر پیروزه سریر

بر فراز شرف قصر تو چوبک زن بام

بسته چون سبع مثانی ز پی رفعت و قدر

آسمان آیت اخلاص تو بر هفت اندام

بر دم شیر زند مور به دور تو گره

بر سر پیل کشد پشه به عهد تو لگام

گرنه بیرنگ زدی لطف تو بر لوح وجود

نقش اطفال مصوّر نشدی در ارحام

زیور فطرت و آرایش ابداع تویی

زان سبب شب گهرت واسطه ی عقد انام

اهتمام تو کند نشر قوای ارواح

انتقام تو کند قطع نمای اجسام

خون بگرید ز نهیب سر تیغ تو اجل

آب گردد ز حیای کف دست تو غمام

چرخ اگر نفخه ی خلق تو کند استنشاق

گرددش پر نفس نافه ی تاتار مشام

صبح آتش دل اگر دم ز نهیب تو زند

بگسلد مشرقی تیز رو مهر زمام

بکر فکرم که به مدح تو بود سحر حلال

از تواضع بر او خاک شود بیت حرام

تا بود قاعده ی دور و تسلسل باطل

تا بود لازمه ی جنبش افلاک دوام

باد اقبال تو را دور و تسلسل لازم

باد عمر تو چو دوران فلک بی فرجام

ساقی طبع تو را دُردی گیتی شده صاف

رایض حکم تو را توسن گردون شده رام

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها