ای رای جهانتاب تو را چرخ متابع

خواجوی کرمانی – قصیده شماره 32

فی مدح الصاحب الاعظم الاعدل الاکرم خواجه برهان الدین فتح الله اعزالله انصاره

ای رای جهانتاب تو را چرخ متابع

وی حکم جهانگیر تو را دهر مطاوع

سیاره به تقبیل جنابت متعطّش

چون قافله ی بادیه بر شرب مصانع

دینار ز بیم کف زر بخش تو صامت

و اقبال تو را با رخ فرّخ شده تابع

یک دودکش از مطبخت این دیر مدوّر

یک شمسه ز ایوان تو این اختر لامع

برهان دول کهف بشر آصف ثانی

روشن گهر اروع و دریا دل بارع

درگاه تو را خوانده فلک طارم عاشر

مأوای تو را گفته ملک جنت تاسع

ارکان بلا را اثر لطف تو هادم

و أعوان جفا را نظر قهر تو قامع

دریای کف دست گهرریز تو زاخر

برهان سر تیغ زبان تیز تو قاطع

سجاده نشینان زوایای فلک را

رخشنده ز رای تو قنادیل صوامع

هر گه که قضا خطبه ی اقبال تو خوانده

جذر اصم از فرط تشوّق شده سامع

هم قدر تو را کعبه مقامی ز مواقف

هم بخت تو را سدره گیاهی ز مزارع

با شیر سپهر ابلق تند تو مجادل

با ترک فلک هندوی بام تو مصارع

ذات تو که مجموعه ی اقسام معالیست

انواع کمالات هنر را شده جامع

خنگ مه و گلگون فلک پویه ی خورشید

با داغ تو گردند برین سبز مراتع

افلاج مکارم که بود مزین و ممتد

او را روش خامه ی منطیق تو نافع

آیات هنر را دل وافی تو کشّاف

رایات ظفر را کف کافی تو رافع

در بحر معانی ز بیان تو سفاین

در باغ امانی ز بنان تو منابع

اموات عنا را دم جانبخش تو محیی

ظلمات فنا را دل وهّاج تو دافع

با رای منیرت ز حیا چشمه ی شرقی

هر شام رود در پس فیروزه براقع

شیری که بود مرتع خضراش چراگاه

بر حاشیه ی بیشه ی احسان تو راتع

الفاظ تو دیباچه ی دیوان لطایف

و افکار تو گلدسته ی بستان بدایع

گردون سرافراز کهنسال زبردست

بر خاک نشینان جنابت متواضع

احکام قضا گر نبود حکم تو باطل

تدبیر قدر گر نبود رای تو ضایع

از ناصیه ات نور الهی شده لایح

وز بارگهت مهر معالی شده طالع

سکّان سراپرده ی کحلی فلک را

بر زمزمه ی صیت جلال تو مسامع

ایوان تو را غرفه ی بالا ز لواحق

بستان تو را گلشن اعلی ز توابع

کلک دو زبان تو که کشّاف معانیست

اوضاع قوانین کرم را شده واضع

ای در همه اوقات زمان ذکر تو جاری

وی در همه اقطار جهان حمد تو شایع

آنی که نجوم از نظر طالع مسعود

بر خاک سر کوی تو سازند مواقع

گر ابر بهاری کف دُرپاش تو بیند

در دم ز حیا خون بچکاند ز مدامع

ور خصم تو چون شمع ز پروانه زند دم

سر درفکند پیش تو با دیده ی دامع

خورشید که جمشید اقالیم سپهرست

گشتست به دربانی ایوان تو قانع

آنجا که فروشند سعادات و شرف را

برجیس بود مشتری و ذات تو بایع

تیر ارچه کمانش نکشد چرخ بد اندیش

هرگز نتواند که شود با تو منازع

گر چشم تغیّر فکند طبع تو بر کوه

گردون متمکن شود و کوه مسارع

شرعی بود احکام تو زانباب که بینم

بیت الطرف طبع تو محدود به شارع

گشت آتش بیداد در ایام تو بارد

شد فتنه ی بیدار به دوران تو هاجع

یاجوج حوادث ز جهان گرد برآرد

گر سدّ سدادت نشود حایل و مانع

چون اختر سعدت به شرف روی درآورد

شد طالع منحوس بداندیش تو راجع

قاصر بود از خامه ی صورتگر طبعت

نوک قلم چهره گشایان طبایع

گر زانک نسازم به مدیح تو سفینه

جان چون برم از صدمه ی طوفان وقایع

تا خسرو این طارم نه روزن شش در

زرّینه علم برکشد از مربع رابع

هندوی زمین روب در بارگهت باد

پیری که بود حارس محروسه ی سابع

تا منقرض دور قمر شمس و قمر را

پیرامن ایوان جلال تو مطالع

در راه مدیحت منم و قطع منازل

زین به ز مطالع نرسد کس به مقاطع

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها