خواجوی کرمانی – قصیده شماره 15
فی مدح الملک الاعظم انسب ملوک العجم نصیر الدولة و الدین محمد زید قدره
ایا قواعد گیتی به دولت تو ممهدّ
زهی معارج گردون ز رفعت تو مشیّد
نهال باغ معانی چراغ چشم امانی
خدیو مسند دولت سزای خاتم و مسند
تکین مال امارت نگین دست وزارت
پناه ملکت سلطان نصیر دین محمد
ستون خیمه ی زرقا به نوک تیر تو منشق
مسام خسرو انجم ز سهم تیر تو منسد
سپهر راکع و ایوان بارگاه تو مرکع
زمانه عابد و خاک در سرای تو معبد
کرم ز دست جوادت شنیده درس فتوت
خرد به مکتب رایت گرفته تخته ی ابجد
شدست رایت دولت به اهتمام تو عالی
شدست آیت نصرت به دولت تو موکد
نهند بر سر گردون کلاه شمعی چینی
کشند در بر عالم قبای شامی اسود
به درگه تو فرستند هر دو را به غلامی
به شرط آنکه تو از راه لطفشان نکنی رد
شود معربد گردون به ضربت تو مؤدب
بود طبیعت عالم به خدمت تو معوّد
مگر جمی تو که بلقیس این رواق مقرنس
برد به مهر تو هودج به سوی صرح ممرّد
به تیغ تیز بسوزی قباه در بر جوزا
به نوک کلک بدوزی کلاه بر سر فرقد
از آن پگاه برآمد شه سریر زمرّد
که بر جناب تو افتد ز بام چرخ زبرجد
زدست جام بدور تو خنده بر لب کوثر
شدست فتنه به عهد تو پای بسته مرقد
حسود گر ندهد بر بزرگی تو گواهی
شهید به که به سر دستیش برند به مشهد
کسی که از سر تشدید با تو در سخن آید
نهند بر سر او ارّه چون حروف مشدد
اگر قلم به زبان آرد از خلاف تو حرفی
کشند بر سر او تیغ تیز سر زده چون مد
سپیده دم که خور از روی آب شعله برآرد
بیا و آتش محلول خور ز آب معقد
سحر که سرو سهی در چمن به رقص درآید
بخواه باده ی گلگون ز شاهدان سهی قد
بنوش آب چو آتش کنون که ابر گلابی
زند بر آتش روی شکوفه آب مورّد
تویی سکندر ثانی و روزگار غلامت
بساز بر ره یاجوج غم ز جام طرب سد
مرا که تیغ زبان تا به حد غرب گرفتست
گذشته است محن در زمان تیغ تو از حد
دبیر مکتب سیارگان باملاء طبعم
کند صحایف گردون به مدحت تو مسوّد
دلم چو مصری کلک تو خامشت و سخنور
تنم چو هندی تیغت برهنه است و مجرّد
سر از دریچه ی ایوان خاطرم به در آرند
بگاه جله ی مدحت سیه خطان سمن خد
چو پرده باز گشاید تتق نشین ضمیرم
ره تتار ببندد به تار زلف مجعّد
اگر به معجزه خواند حدیث من متنبّی
فلک دگر نزند دم ز گفته های مبرّد
گهی که مصری کلکم ز بحر هند برآید
ز آب تیره برآرد عقود درّ منضّد
نوشته است چنین روشن ابن مقله ی چشمم
مدایح تو به نظمی چو آب در دو مجلّد
بگیر ملک معالی به یمن همت عالی
ببند راه حوادث به یمن دولت سرمد
همیشه تا نبود دور آسمان متعدد
مباد حصر بقایت چو دور چرخ معدّد
دوام جاه تو چون عقد روزگار منظم
بقای عمر تو چون مدت زمانه مخلد
مقاصد تو مهیا امانی تو مهنّا
مباغی تو محصل معالی تو مؤبد