خواجوی کرمانی – قصیده شماره 14
فی مدح الامیر الاعظم الاعدل الاکرم الشهریار المعظم الغازی المنصور مبارز الحق و الدین محمد المظفر خلد ملکه
چو عنقای خورشید را پر بلرزد
سر زال زرّینه افسر بلرزد
گل سرخ ازین سبز گلشن برآید
می مهر در ساغر زر بلرزد
ز شوق لب لعل آتش عذاران
دل آتش افروز ساغر بلرزد
چو زرین رسن را به چنبر درآرند
دل چرخ پیروزه چنبر بلرزد
شه سیمگون تخت زرینه افسر
ز سهم شهنشاه صفدر بلرزد
جهانگیر جم جاه کز بیم تیغش
دل گرم بر آتش خور بلرزد
*****
ز مهر تو ماه منور بلرزد
ز ماه رخت مهر انور بلرزد
چو شمشاد قد تو گردد خرامان
ز خجلت سراپای عرعر بلرزد
وگر نقش روی تو گردد مصور
سر دست مانی و آذر بلرزد
چو زلف تو از باد در جنبش آید
به چین نافه ی مشک اذفر بلرزد
صبا چون کند وصف قدت به بستان
سر سرو و پای صنوبر بلرزد
دلم می درفشد ز زلف تو زآن روی
که مؤمن ز تشویر کافر بلرزد
تنم زان ز مهر تو در لرزه افتد
که خاک از هوا همچو آذر بلرزد
چو خونریز چشم تو خنجر برآرد
مرا این دل ریش غمخور بلرزد
ز رویم زر خشک در خون نشیند
ز اشکم دل لولوء تر بلرزد
چرا این تن خسته هر دم ز جورت
در ایام شاه مظفر بلرزد
محمد جهانگیر محمود رتبت
که از هیبتش ملک سنجر بلرزد
شه آسمان قدر دریا دل آنکو
ز سهمش همه چین و کشمر بلرزد
چو او تیغ کیخسروی بر سر آرد
چو پیران شه شرق را سر بلرزد
چو آید محیط کفش در تموّج
ز غیرت دل بحر در بر بلرزد
به میدان چو آهنگ چوگان نماید
سراپای این گوی اغبر بلرزد
چو آن شیردل برکشد تنگ اشقر
دل ببر و چنگ غضنفر بلرزد
چو بهرام اگر گرز شش پر برآرد
فلک را تن هفت پیکر بلرزد
شود جوزهر خُرد و جوزا بریزد
بگردد سر چرخ و محور بلرزد
طبقهای آن نه مجلّد بدرّد
ورقهای این هفت دفتر بلرزد
ردا از بر سعد اکبر در افتد
سنان در کف نحس اصغر بلرزد
به هنگام کین در کمینگاه دشمن
چو تیغ شه عدل گستر بلرزد
علم را ز یاد ظفر جعد پرچم
چو مرغول خوبان دلبر بلرزد
سر سرفرازان سرکش بگردد
دل پر دلان دلاور بلرزد
به یک ضربتش نه فلک برشکافد
به یک حمله اش هفت کشور بلرزد
زهی دین پناهی که از ابر دستت
بجوشد دل بحر و گوهر بلرزد
چو ته جرعه بر خاک ریزی ز خجلت
شود سلسبیل آب و کوثر بلرزد
چو عزم شبیخون کنی بر شه چرخ
ز سهم تو سلطان اختر بلرزد
چو داراگهی کآوری رخ به میدان
ز بیم تو سدّ سکندر بلرزد
به زخم عمود تو نه حصن شش در
چو خیبر ز کوپال حیدر بلرزد
ز سمّ زمین کوب گردون خرامت
ستون نهم طاق اخضر بلرزد
چو بر قلب لشکر تو ناورد جویی
شه چرخ را قلب لشکر بلرزد
دل خصم در لرزه افتد ز سهمت
از آن رو که آتش ز صرصر بلرزد
عقاب خدنگ تو در آتش حرب
چو پرواز گیرد سمندر بلرزد
چو لشکرکشی خانه ی خان برافتد
چو خنجرکشی قصر قیصر بلرزد
ز بیمت پی طاق کسری بجنبد
ز سهمت سر کاخ نوذر بلرزد
چو کُه پیکرت در زمین کوبی آید
دل سخت سنگین مرمر بلرزد
ز سهم کمان مهره ات نسر طایر
دلش همچو بال کبوتر بلرزد
چو برجیس نام تو در خطبه خواند
فراز ششم پایه منبر بلرزد
چو حید گر آهنگ میدان نمایی
ز کُه پیکرت حصن خیبر بلرزد
ز رشک دل و دست گوهر فشانت
سراپای بحر مقعّر بلرزد
تو را آبرو باد کز باد قهرت
به هم آسیای مدورّ بلرزد