تا چه دیوند که خاتم ز سلیمان طلبند

خواجوی کرمانی – قصیده شماره 13

فی شکوی الزمان و أهله

تا چه دیوند که خاتم ز سلیمان طلبند

یا چه گبرند که آزار مسلمان طلبند

خلق دیوانه و از محنت دیوان در بند

وین عجبتر که ز دیوان زر دیوان طلبند

آسیائی که فتادست و ندارد آبی

دخل آن جمله به چوب از بن دندان طلبند

هر کجا سوخته ای بی سر و سامان یابند

وجه سیم سره زان بی سر و سامان طلبند

خون رهبان که شود کشته ز رهبان خواهند

راه رهبان که بود مرده ز رهبان طلبند

به سنان از سر میدان سر مردان جویند

به خدنگ از بن پیکان سر نیکان طلبند

همچو دونان به دو نان صاحب بی سیمانند

وجه یک نان نه و ایشان به سنان نان طلبند

خوک شکلند و حدیث از خر عیسی رانند

دیو طبعند و همه ملک سلیمان طلبند

تا در آفاق زنند آتش بیداد به تیغ

آتش از چشمه ی خورشید درخشان طلبند

در چنین فصل که بی برگ بود شاخ درخت

از درختان چمن برگ زمستان طلبند

این زمان مایه ی دریاچه بود کاین جویند

پس از این حاصلی از کان چه بود کان طلبند

سکه ای زان زر امروز که دیدست درست

کاین جماعت به چنین حیله و دستان طلبند

قیمت دل نشناسند و ز هر قصابی

دل پر خون و جگر پاره ی بریان طلبند

هر دکانی که بیابند دو کان پندارند

وزهران خانه که بینند زر خان طلبند

همچو شیطان همه در غارت ایمان کوشند

لیک این مان بترست از همه کایمان طلبند

دیت خون نریمان ز کریمان خواهند

حاصل ملکت ساسان ز خراسان طلبند

آن سیاووش که قتلش به جوانی کردند

خونش این طایفه امروز ز پیران طلبند

تاختن بر سر بیژن ز پی زال برند

وانگه از زال زر سام نریمان طلبند

خبر یوسف گمگشته ز گرگان پرسند

صبر ایوب بلا دیده ز کرمان طلبند

تا کلاه از سر سلطان فلک بربایند

هر زمان راه برین بر شده ایوان طلبند

از پی آنک نتاج بره و بز گیرند

کاخ بهرام و ره خانه ی کیوان طلبند

دخل هر ماهه ی انجم ز طبایع خواهند

خرج هر روزه ی اجرام ز ارکان طلبند

شهر و ایشان به مثل چون خر و ویران و به غصب

هر یکی گنجی ازین منزل ویران طلبند

مردم گرسنه دلتنگ شد از بی نانی

گرده خور بزر از گنبد گردان طلبند

خواجگان روی به خواجو نتوانند نمود

مگر آن دم که ز لطفش دُر و مرجان طلبند

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها