خواجوی کرمانی – غزل شماره 919
من کی ام زاری نزار افتاده ای
پر غمی بی غمگسار افتاده ای
دردمندی رنج ضایع کرده ای
مستمندی سوگوار افتاده ای
مبتلایی در بلا فرسوده ای
بی قرینی بی قرار افتاده ای
باد پیمایی به خاک آغشته ای
خسته جانی دل فگار افتاده ای
نیمه مستی بی حریفان مانده ای
می پرستی در خمار افتاده ای
بی کسی از یار غایب گشته ای
ناکسی از چشم یار افتاده ای
اختیار از دست بیرون رفته ای
بیخودی بی اختیار افتاده ای
عندلیبی از گل سوری جدا
خسته ای دور از دیار افتاده ای
پیش چشم آهوان جان داده ای
بر ره شیران شکار افتاده ای
دست بر دل خاک بر سر مانده ای
بر سر ره خاکسار افتاده ای
رو به غربت کرده فرقت دیده ای
بی عزیزان مانده خوار افتاده ای
بیدل و بی یار رحلت کرده ای
بی زر و بی زور زار افتاده ای
همچو خواجو پای در گل مانده ای
بر سر پل مانده بار افتاده ای