کجا باز آید آن مرغی که با من هم قفس بودی

خواجوی کرمانی – غزل شماره 905

کجا باز آید آن مرغی که با من هم قفس بودی

گهی فریاد خوان گشتی گهم فریادرس بودی

از آن ترسم که صیادی به مکرش صید گرداند

که او پرواز نتواند که دائم در قفس بودی

نمی دانم که بر برج که امشب آشیان دارد

به دام آوردمی او را مرا گر زانک کس بودی

چنان سرمست می گشتم ز آوازش که در شبها

که یاد آوردی از شحنه که را بیم از عسس بودی

چه مرغی بلبل آوازی چه بلبل باز پروازی

که این عنقای زرّین بال پیشش چون مگس بودی

بگویم روشنت ماهی سریر حسن را شاهی

که سرو ار راست می خواهی بر بالاش خس بودی

به جان گر دسترس بودی اسیر قید محنت را

روان در پای شبرنگش فشاندن یکنفس بودی

درین وادی چه به بودی ز آه و ناله و زاری

اگر خورشید هودج را غم از بانگ جرس بودی

گلندامی طلب خواجو که در خلوتگه رامین

اگر هرگز نبودی گل جمال ویس بس بودی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها