خواجوی کرمانی – غزل شماره 894
راه بی پایان عشقت را نیابم منزلی
قلزم پر شور شوقت را نبینم ساحلی
نیست در دهر این زمان بی گفت و گویت مجمعی
نیست در شهر این نفس بی جست و جویت محفلی
مهر رویت می نهد هر روز مهری بر لبی
چشم مستت می زند هر لحظه تیغی بر دلی
چون کنم قطع منازل بی گل رخسار تو
لاله زاری گردد از خون دلم هر منزلی
بر سر کوی غمت هر جا که پایی می نهم
بینم از دست سرشک دیده پایی در گلی
رنگ رخسارت نمی بینم به برگ لاله ای
بوی گیسویت نمی یابم ز شاخ سنبلی
کی به دست آید گلی چون آن رخ بستانفروز
یا سراید در چمن مانند خواجو بلبلی