خواجوی کرمانی – غزل شماره 892
دوش بر طرف چمن گلبانگ می زد بلبلی
می فکند از ناله هر دم در گلستان غلغلی
کانک زیر گنبد نیلوفری دارد وطن
از گلندامی ندارد چاره و ما از گلی
محمل ما را درین وادی کجا باشد نزول
زانک در راه محبت کس نیابد منزلی
هیچ بادی بر نمی آید در این طوفان و موج
کافکند از کشتی ما تخته ای بر ساحلی
منکر مستان نباشد هر که باشد هوشیار
زانک باشد بی جنون هر جا که باشد عاقلی
عالمی کو در خرابات فنا ساغر کشد
پیش ما فاضلتر از صد ساله زهد جاهلی
هیچ دل بر کشتگان ضربت عشقت نسوخت
زانک زلف دلکشت نگذاشت در عالم دلی
حاصلی در عشق ممکن نیست جز بی حاصلی
چون توان کردن چو ما را نیست زین به حاصلی
خیز خواجو چون ز زهد و توبه کارت مشکل است
باده پیش آور که بی می حل نگردد مشکلی