ای نفس مشک بیز باد بهاری

خواجوی کرمانی – غزل شماره 859

ای نفس مشک بیز باد بهاری

غالیه بویی مگر نسیم نگاری

بر سر زلفش گذشته ای که بدینسان

نافه گشایی کنی و مشک نثاری

جان گرامی فدای خاک رهت باد

کز من مسکین قدم دریغ مداری

گر گذری با شدت به منزل آن ماه

لطف بود گر پیام من بگذاری

گو چه شود گر خلاف قول بد اندیش

کام دل ریش این شکسته برآری

ای ز سر زلف مشک سای معنبر

بر سر آتش نهاده عود قماری

چون به زبان قلم حدیث تو رانم

آیدم از خامه بوی مشک تتاری

غابَ إذا غبتُ فی الصبابِة صبری

بان إذا بنت فی العباد قراری

من چو برون از تو دستگیر ندارم

چون سر زلفم مگر فرو نگذاری

زور ورزم با تو چون ز دست نخیزد

چاره چه باشد برون ز ناله و زاری

هر نفس از شاخسار شوق برآید

غلغل خواجو چه جای نغمه ساری

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها