خواجوی کرمانی – غزل شماره 855
ای لاله زار آتش روی تو آب روی
بر باد داده آب رخ من چو خاک کوی
از من مشوی دست که من بی تو شسته ام
هم رو به آب دیده و هم دست از آبروی
با پرتو جمال تو خورشید گو متاب
با قامت بلند تو شمشاد گو مروی
خوش بر کنار چشمه ی چشمم نشسته ای
آری خوش است سرو سهی بر کنار جوی
یارب سرشک دیده گریانم از چه باب
و آیا شکنج زلف پریشانت از چه روی
شرح غمم چو آب فرو خواند یک به یک
حال دلم چو باد فرو گفت مو به موی
تا کی حدیث زلف تو در دل توان نهفت
مشک ختن هر آینه پیدا شود به بوی
روزی اگر به تیغ محبّت شوم قتیل
خونم از آن سیه دل نامهربان بجوی
خواجو به آب دیده گر از خود نشست دست
در آتش فراق برو دست ازو بشوی