ای از حیای لعل لبت آب گشته می

خواجوی کرمانی – غزل شماره 839

ای از حیای لعل لبت آب گشته می

خورشید پیش آتش روی تو کرده خوی

در مصر تا حکایت لعل تو گفته اند

در آتش است شکّر مصری بسان نی

شور تو در سر من شوریده تا به چند

داغ تو بر دل من دلخسته تا به کی

در آرزوی لعل تو بینم که هر نفس

جانم چو جام می به لب آید هزار پی

صبح است و ما چو نرگس مست تو در خمار

قم واسقنا المدامة بالصبح یا صبی

دل را که همچو تیر برون شد ز شست ما

سوی کمان ابرویت آورده ایم پی

از ما گمان مبر که توانی شدن جدا

زانرو که آفتاب نگردد جدا ز فی

مجنون گرش به خیمه ی لیلی دهند راه

تا باشدش حیات نیاید برون ز حی

گل را چه غم ز زاری بلبل که در چمن

او را هزار عاشق زارست همچو وی

خواجو به وقت صبح قدح کش که آفتاب

مانند ذره رقص کند از نشاط می

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها