دوش پیری یافتم در گوشه ی میخانه ای

خواجوی کرمانی – غزل شماره 834

دوش پیری یافتم در گوشه ی میخانه ای

در کشیده از شراب نیستی پیمانه ای

گفت در مستان لایعقل به چشم عقل بین

ور خرد داری مکن انکار هر دیوانه ای

گرچه ما بنیاد عمر از باده ویران کرده ایم

کی بود گنجی چو ما در کنج هر ویرانه ای

روشن است این کانک از سودای او در آتشیم

شمع عشقش را کم افتد همچو ما پروانه ای

دل به دلداری سپارد هر که صاحبدل بود

کانک جانی باشدش نشکیبد از جانانه ای

آشنایی را به چشم خویش دیدن مشکل است

زانک او دیدار ننماید به هر بیگانه ای

هر که داند کاندرین ره مقصد کلّی یکیست

هر زمانی کعبه ای برسازد از بتخانه ای

دل منه بر ملک جم خواجو که شادروان عمر

یا به افسونی رود بر باد یا افسانه ای

حیف باشد چون تو شهبازی که عالم صید توست

در چنین دامی شده نخجیر آب و دانه ای

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها