خواجوی کرمانی – غزل شماره 829
این چه بویست ای صبا از مرغزار آورده ای
مرحبا کآرام جان مرغ زار آورده ای
بهر جان بیقرار آدم خاکی نهاد
نکهتی از روضه ی دارالقرار آورده ای
وقت خوش بادت که وقت دوستان خوش کرده ای
تا ز طرف بوستان بوی بهار آورده ای
سرو ما را چون کشیدی در بر آخر راست گوی
کز وصالش شاخ شادی را به بار آورده ای
عقل را از بوی می مست و خراب افکنده ای
چون حدیثی از لب میگون یار آورده ای
یک نفس تار سر زلفش ز هم بگشوده ای
وز معانی این همه مشک تتار آورده ای
در چنین وقتی که خواجو در خمار افتاده است
جان فدا بادت که جامی خوشگوار آورده ای