خواجوی کرمانی – غزل شماره 810
ای سنبل تازه دسته بسته
وافکنده بر آب دسته دسته
خط تو بنفشه ای نباتی
قدّ تو صنوبری خجسته
آن هندوی پر دل تو در چین
بس قلب دلاوران شکسته
در دیده ی من خیال قدّت
چون سرو ز طرف چشمه رسته
پیش دهن شکر فشانت
بی مغز بود حدیث پسته
چون زلف تو در کشاکش افتاد
شد رشته ی جان ما گسسته
دریاب که باز کی دهد دست
صیدی که بود ز قید جسته
برخیز و چراغ صبگاهی
زآه سحرم نگر نشسته
خواجو دل خسته را به زنجیر
در جعد مسلسل تو بسته