خواجوی کرمانی – غزل شماره 805
ای حبش بر چین و چین در زنگبار انداخته
بختیاران را کمندت به اختیار انداخته
دست دسته سنبل گلبوی نسرین پوش را
دسته دسته بر کنار لاله زار انداخته
رفته سوی بوستان با دوستان خندان چو گل
وز لطافت غنچه را در خار خار انداخته
هندوانت نیکبختان را کشیده در کمند
وآهوانت شیرگیران را شکار انداخته
گرد صبح شام زیور گرد عنبر بیخته
تاب در مشکین کمند تابدار انداخته
آتش از آب رخ آتش فروز انگیخته
خواب در بادام مست پر خمار انداخته
هر که گوید گل به رخسار تو ماند یا بهار
آب گل بُردست و بادی در بهار انداخته
حقّه ی یاقوت لؤلؤ پوش گوهرپاش تو
رسته ی لعلم ز چشم دُر نثار انداخته
وصف لعلت کرده ساقی وز هوای شکّرت
آتش اندر جان جام خوشگوار انداخته
قلزم چشمم که از وی آب جیحون می رود
موج خون دیده هر دم بر کنار انداخته
پای دار ار عاشقی خواجو که در بازار عشق
هر زمان بینی سری در پای دار انداخته