صبح است ساقیا می چون آفتاب کو

خواجوی کرمانی – غزل شماره 790

صبح است ساقیا می چون آفتاب کو

خاتون آب جامه ی آتش نقاب کو

چون لعل آبدار ز چشمم نمی رود

از جام لعل فام عقیق مذاب کو

درمانده ایم با دل غمخواره می کجاست

در آتشیم با جگر تشنه آب کو

اکنون که مرغ پرده ی نوروز می زند

ای ماه پرده ساز خروش رباب کو

دُردی کشان کوی خرابات عشق را

بیرون ز گوشه ی جگر آخر کباب کو

گفتم چو بخت خویش مگر بینمت به خواب

لیکن ز چشم مست تو پروای خواب کو

خواجو که یک نفس نشدی خالی از قدح

مخمور تا به چیند نشیند شراب کو

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها