خواجوی کرمانی – غزل شماره 762
زهی خطی به خطا برده سوی خطّه ی چین
گرفته چین به دو هندوی زلف چین بر چین
نموده لعل لبت ثلثی از خط یاقوت
بنفشه ات خط ریحان نوشته بر نسرین
چو صبحدم متبسّم شدی فلک پنداشت
که از قمر بدرخشید رشته ی پروین
ز لعل دختر رز چون مراد بستانم
که کشف آن نکند محتسب به رای رزین
عجب ز جادوی مستت که ناتوان خفته
نهاده است کمانش مدام بر بالین
چه شد که با من سرگشته کینه می ورزی
ز ذرّه مهر نباشد به هیچ رو در کین
اگر چه رفت به تلخی درین طلب فرهاد
نرفت از سر او شور شکّر شیرین
گل ار چه هست عروس تتق نشین چمن
گلی چو ویس نباشد به گلستان رامین
چو در سخن ید بیضا نموده ای خواجو
چگونه نسبت شعرت کنم به سحر مبین