بر اشکم کهربا آبیست روشن

خواجوی کرمانی – غزل شماره 749

بر اشکم کهربا آبیست روشن

سرشکم بی تو خونابیست روشن

اگر گفتم که اشکم سیم ناب است

خطا گفتم که سیمابیست روشن

شبی خورشید را در خواب دیدم

تویی تعبیر و این خوابیست روشن

شکنج زلف و روی دلفروزت

شبی تاریک و مهتابیست روشن

خطت از روشنایی نامه ی حسن

به گرد عارضت بابیست روشن

رُخت در روشنی برد آب آتش

ولی در چشم ما آبیست روشن

دلم تا شد مقیم طاق ابروت

چو شمعی پیش محرابیست روشن

کجا از ورطه ی عشقت برم جان

چو می دانم که غرقابیست روشن

درش خواجو به هر بابی که خواهی

ز فردوس برین بابیست روشن

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها