خواجوی کرمانی – غزل شماره 746
ای سر زلف تو لیلی و جهانی مجنون
عالمی بر شکن زلف سیاهت مفتون
خسروان شکر شیرین سخنت را فرهاد
عاقلان طره ی لیلی صفتت را مجنون
خال زنگیت سیاهیست به غایت مقبل
زلف هندوت بلالیست به غایت میمون
سر موئیست میان تو ولی یکسر موی
در کنار من دلخسته تو را نیست سکون
از میان تو هر آن نکته که صورت بستم
به جز این معنی باریک نیامد بیرون
کاف و نون پیش من آن است که خود ممکن نیست
مگر آن زلف چو کاف و خم ابروی چو نون
چشم خونخوار تو چون تشنه به خون دل ماست
هست دور از تو مرا چشمی و صد چشمه ی خون
چون فغان من دلسوخته از گردون است
می رسانم همه شب آه و فغان بر گردون
هست یاقوت تو چون گفته ی خواجو شیرین
مهر رخسار تو چون محنت او روز افزون