خواجوی کرمانی – غزل شماره 739
نرگس مستت فتنه ی مستان
تشنه ی لعلت باده پرستان
روی تو ما را لاله و نسرین
کوی تو ما را گلشن و بستان
زلف سیاهت شام غریبان
روی چو ماهت شمع شبستان
در چمن افتد غلغل بلبل
چون تو درآیی سوی گلستان
طلعت زیبا یا قمرست این
لعل شکرخا یا شکرست آن
دست به خونم شسته و از من
هوش دل و دین برده به دستان
باده ی صافی، خرقه ی صوفی
درکش و برکش، درده و بستان
پرده بساز ای مطرب مجلس
باده بیار ای ساقی مستان
خواجوی مسکین بر لب شیرین
فتنه چو طوطی بر شکرستان