خواجوی کرمانی – غزل شماره 73
دلا جان در ره جانان حجاب است
غم دل در جهان جان حجاب است
اگر داری سری بگذر ز سامان
که در این ره سر و سامان حجاب است
ز هستی هر چه در چشم تو آید
قلم در نقش آن کش کان حجاب است
زلال از مشرب جان نوش چون خضر
که آب چشمه ی حیوان حجاب است
عصا بفکن که موسی را درین راه
چو نیکو بنگری ثعبان حجاب است
به حاجب چون توان محجوب گشتن
که حاجب بر در سلطان حجاب است
به حکمت ملک یونان کی توان یافت
که حکمت در ره یونان حجاب است
به ایمان کفر باشد باز ماندن
ز ایمان درگذر کایمان حجاب است
تو را ای بلبل خوش نغمه با گل
گر از من بشنوی دستان حجاب است
میان عندلیب و برگ نسرین
هوای گلبن و بستان حجاب است
ز درمان بگذر و با درد می ساز
که صاحب درد را درمان حجاب است
حدیث جان مکن خواجو که در عشق
ز جان اندیشه ی جانان حجاب است