خواجوی کرمانی – غزل شماره 72
در شب زلف تو مهتابی خوش است
در لب لعل تو جلّابی خوش است
پیش گیسویت شبستانی نکوست
طاق ابروی تو محرابی خوش است
حلقه ی زلف کمند آسای تو
چنبری دلبند و قلابی خوش است
پیش رویت شمع تا چند ایستد
گو دمی بنشین که مهتابی خوش است
گر دلم در تاب رفت از طرّه ات
طیره نتوان شد که آن تابی خوش است
آتش رویت که آب گل بریخت
در سواد چشم من آبی خوش است
مردم چشمم که در خون غرقه شد
دم به دم گوید که غرقابی خوش است
بر در میخانه خوانم درس عشق
زانک باب عاشقی بابی خوش است
بخت خواجو همچو چشم مست تو
روزگاری شد که در خوابی خوش است