نیست بی روی تو میل گل و برگ سمنم

خواجوی کرمانی – غزل شماره 711

نیست بی روی تو میل گل و برگ سمنم

تا شدم بنده ات آزاد ز سرو چمنم

من که در صبح ازل نوبت مهرت زده ام

تا ابد دم ز وفای تو زنم گر نزنم

جان من جرعه ی عشق تو نریزد بر خاک

مگر آن روز که در خاک بریزد بدنم

گر مرا با تو به زندان ابد حبس کنند

طرّه ات گیرم و زنجیر به هم در شکنم

بار سر چند کشم بی سر زلفت بر دوش

وقت آن است که در پای عزیزت فکنم

چون سر از خوابگه خاک برآرم در حشر

بچکد خون جگر گر بفشاری کفنم

آخر ای قبله ی صاحب نظران رخ بنمای

تا رخ از قبله بگردانم و سوی تو کنم

بر تنم یک سر مو نیست که در بند تو نیست

گر چه کس باز نداند سر مویی ز تنم

پیرهن پاره کنم تا تو ببینی از مهر

تن چون تار قصب تافته در پیرهنم

بس که می گریم و بر خویشتنم رحمت نیست

گریه می آید ازین واسطه بر خویشتنم

چون کنم وصف شکرخنده ی شورانگیزت

از حلاوت برود آب نبات از سخنم

چون حدیث از لب میگون تو گوید خواجو

همچو ساغر شود از باده لبالب دهنم

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها