خواجوی کرمانی – غزل شماره 705
نسیم باد بهاری وزید خیز ندیم
بیار باده که جان تازه می شود ز نسیم
مریض شوق نباشد ز درد عشقش باک
قتیل عشق نباشد ز تیغ تیزش بیم
گر از بهشت نگارم عنان بگرداند
به روز حشر من و دوزخ و عذاب الیم
ز خاک کوی تو ما را فراق ممکن نیست
چنانک فرقت درویش از آستان کریم
کمان به سیم بسی در جهان به دست آید
نه همچو آن دو کمان هلال شکل وَسیم
چنین که بر رخ زردم نظر نمی فکنی
معیّن است که چشمت نه بر زر است و نه سیم
کنون که بلبل باغ توام غنیمت دان
که مرغ باز نیاید به آشیانه مقیم
اگر چه پشّه نیارد شدن ملازم باز
مرا به منزل طاووس رغبتی ست عظیم
ز آهم آتش نمرود بفسرد آن دم
که در دلم گذرد یاد کوه ابراهیم
نسیم باد صبا گر عنان نرنجاند
پیام من که رساند به دوستان قدیم
بیا و خیمه به صحرای عشق زن خواجو
که طبل عشق نشاید زدن به زیر گلیم