خواجوی کرمانی – غزل شماره 704
می گذشتی و من از دور نظر می کردم
خاک پایت همه بر تارک سر می کردم
خرقه ی ابر به خونابه فرو می بردم
دامن کوه پر از لعل و گهر می کردم
چون به جز ماه ندیدم که به رویت مانست
نسبت روی تو زان رو به قمر می کردم
تا مگر با تو به زر وصل مهیا گردد
مس رخسار ز سودای تو زر می کردم
هر نفس کز دهن تنگ تو می کردم یاد
ملک هستی ز دل تنگ به در می کردم
دهن غنچه ی سیراب چو خندان می شد
یاد آن پسته ی چون تنگ شکر می کردم
چهره ی باغ به خونابه فرو می شستم
دهن چشمه پر از لولوی تر می کردم
چون به یاد لب میگون تو می خورد شراب
جام خواجو همه پر خون جگر می کردم