خواجوی کرمانی – غزل شماره 694
مدام آن نرگس سرمست را در خواب می بینم
عجب مستیست کش پیوسته در محراب می بینم
اگر خط سیه کارش غباری دارد از عنبر
چرا آن زلف عنبربیز را در تاب می بینم
اگرچه واضع خطست ابن مقله ی چشمم
ولیکن پیش یاقوتت ز شرمش آب می بینم
دلم همچون کبوتر در هوا پرواز می گردد
چو تاب و پیچ آن گیسوی چون مضراب می بینم
نسیم خلد یا بوی وصال یار می یابم
بهشت عدن یا منزلگه احباب می بینم
مرا گویند کز عنّاب خون ساکن شود لیکن
من این سیلاب خون زان لعل چون عنّاب می بینم
برین در پای بر جا باش اگر دستت دهد خواجو
که من کلّی فتح خویش در این باب می بینم