خواجوی کرمانی – غزل شماره 666
دلداده ایم وز پی دلدار میرویم
با خون دیده و دل افگار میرویم
یاران به همتی مدد حال ما شوید
کز این دیار بی دل و بی یار میرویم
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
کز جورِ یار و غصّه ی اغیار میرویم
گو پیر خانقاه بدان حال ما که ما
از خانقه به خانه ی خمّار میرویم
منصوروار اگر ز اناالحق زدیم دم
این دم نگر که چون به سرِ دار میرویم
تا چشمِ میْپرست تو بیمار خفته است
هر لحظه ای به پرسش بیمار میرویم
آزار مینمایی و بیزار میشوی
دریاب کز بر تو به آزار میرویم
نی زر به دست مانده و نی زور در بدن
زاریکنان ز خاک درت زار میرویم
با چشم دُر نثار به اردوی ایلخان
مشنو که بهر اجری و ادرار میرویم
گفتی که هست چاره ی بیچارگان سفر
چون چاره رفتن است به ناچار میرویم
خواجو چو یار وعده ی دیدار داده است
ما بر امید وعده ی دیدار میرویم