خواجوی کرمانی – غزل شماره 641
باز چون بلبل به صد دستان به بستان آمدیم
باز چون مرغان شبگیری خوش الحان آمدیم
گر به دامن دوستان گل می برند از بوستان
ما به کام دوستان با گل به بستان آمدیم
آستین افشان برون رفتیم چون سرو از چمن
دوستان دستی که دیگر پای کوبان آمدیم
همچو گل یک سال اگر کردیم غربت اختیار
مژده بلبل را که دیگر با گلستان آمدیم
از میان بوستان چون بید اگر لرزان شدیم
بر کنار چشمه چون سرو خرامان آمدیم
چشم روشن گشته ایم اکنون که بعد از مدتی
از چَه کنعان به سوی ماه کنعان آمدیم
جان ما گر ما برفتیم از سر پیمان نرفت
ساقیا پیمانه ده چون ما به پیمان آمدیم
گر پریشان رفته ایم اکنون تو خاطر جمع دار
کاین زمان بر بوی آن زلف پریشان آمدیم
صبر در کرمان بسی کردیم خواجو وز وطن
رخت بربستیم و دیگر سوی کرمان آمدیم