خواجوی کرمانی – غزل شماره 64
تو را که نرگس مخمور و زلف مهپوش است
وفا و عهد قدیمت مگر فراموش است
ز شور زلف تو دوشم شبی دراز گذشت
اگرچه زلف سیاهت زیادت از دوش است
به قصد خون دل من کمان ابرو را
کشیده چشم تو پیوسته تا بناگوش است
ز تیر غمزه ی عاشق کش تو ایمن نیست
وگرنه هندوی زلفت چرا زره پوش است
کنار سبزه ی سیراب و طرف جوی مجوی
تو را که سبزه بر اطراف چشمه ی نوش است
چگونه گوش توان کرد پند صاحب هوش
مرا که قول مغنّی هنوز در گوش است
حدیث حسن بهاران ز هوشیاران پرس
چرا که بلبل بیچاره مست و مدهوش است
زبان سوسن آزاد بین که هست دراز
ولیک برخی آزاده ای که خاموش است
دو چشم آهوی شیر افکنش نگر خواجو
که همچو بخت تو در عین خواب خرگوش است