خواجوی کرمانی – غزل شماره 607
سپیده دم که برآمد خروش بانگ رحیل
برفت پیش سرشک من آب دجله و نیل
جهان ز گریه ام از آب گشت مالامال
ز سوز سینه ام آتش گرفت میلامیل
هلاک من چو به وقت وداع خواهد بود
به قصد جان من ای ساربان مکن تعجیل
مگر به شهر شما پادشه منادی کرد
که هست خون غریبان مباح و مال سبیل
کشندگان گرفتار قید محنت را
مواخذت نکند هیچکس به خون قتیل
طواف کعبه ی عشق از کسی درست آید
که دیده زمزم او گشت و دل مقام خلیل
به گفتگوی رقیب از حبیب روی متاب
رضای خصم به دست آر و غم مخور ز وکیل
گر از لبم شکری می دهی ز طرّه بپوش
چرا که کفر نماید کرم به نزد بخیل
زبور عشق تو خواجو بر آن ادا خواند
که روز عید مسیحا حواریان انجیل