خواجوی کرمانی – غزل شماره 598
ای غم عشق تو آتش زده در خرمن دل
وآتش هجر جگر سوز تو دود افکن دل
چشمه ی نوش گهرپوش لبت چشمه ی جان
حلقه ی زلف شکن بر شکنت معدن دل
گر کنی قصد دلم دست من و دامن تو
ور کند ترک تو دل دست من و دامن دل
جانم از دست دل ار غرقه ی خون جگرست
خون جان من دلسوخته در گردن دل
پرتو روی تو شد شمع شبستان دلم
تا شبستان سر زلف تو شد مسکن دل
بده آن آب چو آتش که به جوش آمده است
زآتش روی دلافروز تو خون در تن دل
چاره با ناوک چشمت سپر انداختن است
ورنه تیر مژه ات بگذرد از جوشن دل
دل شیدا همه پیرامن سودا گردد
و اهل دل را غم سودای تو پیرامن دل
آتشی در دل خواجوست که از شعله ی اوست
دود آهی که برون می رود از روزن دل