خواجوی کرمانی – غزل شماره 583
نکهت روضه ی خلدست که می بیزد مشک
یا از آن حلقه زلفست که می ریزد مشک
خیزد از چین سر زلف تو مشک ختنی
وین سخن نیست خطا زانکه ز چین خیزد مشک
خون شود نافه ی آهوی تتاری ز حسد
کان مه از گوشه ی خورشید درآویزد مشک
آن چه نعل است که لعل تو بر آتش دارد
وین چه حال است که خالت ز مه انگیزد مشک
گر نخواهد که کشد گرد مهت گرد عبیر
از چه رو خطّ تو با غالیه آمیزد مشک
زلف عنبرشکن از روی تو سرمی پیچد
چه کند زآتش اگر زانک نپرهیزد مشک
همچو خواجو نکشد سر ز خطت مشک ختا
چون خط سبز تو بر برگ سمن بیزد مشک