خواجوی کرمانی – غزل شماره 582
تبسّمت الزهر و المزن باک
و غررت الودق و الدّیک حاک
نسیم عراقی ندانم چه بادی
زمین سپاهان ندانم چه خاکی
بدین مشک سایی و عنبرفشانی
ایا نفحة الرّیح روحی فداک
ندانم چه نقشی که مثل تو صورت
مصوّر نگردد ز آبی و خاکی
ریاض بهشتی بدین روح بخشی
چراغ سپهری بدین تابناکی
خرد را فریبی و دل را امیدی
روان را حیاتی و تن را هلاکی
نه در دل ممکّن که در قلب جانی
نه از گِل مرکّب که از روح پاکی
مررنا باکناف نجد و بتنا
بواد الاراک لعلّی اراک
چو خواجو به دست آر جام خور آیین
اگر مست گلچهر اورنگ تاکی