چون آتش خور شعله زد از شیشه ی شفاف

خواجوی کرمانی – غزل شماره 573

چون آتش خور شعله زد از شیشه ی شفاف

در آب معقد فکن آن آتش نشّاف

گر باد صبا مشک نسیم است عجب نیست

کآهوی شب افتاد کنون نافه اش از ناف

منعم مکن ای محتسب از باده که صوفی

بی جام مصفا نتواند که شود صاف

میخواره ی سرمست به دنیا نکند میل

دیوانه ی مدهوش ز دانش نزند لاف

صید صلحا می کند آن آهوی صیاد

خون عقلا می خورد این غمزه ی سیّاف

هر دم که شود دُرج عقیقت گهر افشان

گوهر ز حیا آب شود در دل اصداف

آن کس که دل از هر دو جهان در کرمت بست

بر وی چه بود گر بگشایی در اعطاف

کام دل درویش جزین نیست که گهگاه

در وی نگرد شاه جهان از سر الطاف

آن به که زبان درکشم از وصف جمالت

زیرا که به کنهش نرسد خاطر وصّاف

نقد دل مغشوش به بازار تو بردیم

گرفتند که کس قلب نیارد بر صرّاف

خواجو به ملامت ز درت باز نگردد

عنقا نتواند که نشیمن نکند قاف

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها