خواجوی کرمانی – غزل شماره 556
چو جام لعل تو نوشم کجا بماند هوش
چو مست چشم تو گردم مرا که دارد گوش
منم غلام تو ور زانک از من آزادی
مرا به کوزه کشان شرابخانه فروش
به بوی آنک ز خمخانه کوزه ای یابم
روم سبوی خراباتیان کشم بر دوش
ز شوق لعل تو سقّای کوی میخواران
بدیده آب زند آستان باده فروش
مرا مگوی که خاموش باش و دم درکش
که در چمن نتوان گفت مرغ را که خموش
اگر نشان تو جویم کدام صبر و قرار
وگر حدیث تو گویم کدام طاقت و هوش
مکن نصیحت و از من مدار چشم صلاح
که من به قول نصیحت کنان ندارم گوش
شراب پخته به خامان دل فسرده دهید
که باده آتش تیزست و پختگان در جوش
نعیم روضه ی رضوان به ذوق آن نرسد
که یار نوش کند باده و تو گویی نوش
مرا چو خلعت سلطان عشق می دادند
ندا زدند که خواجو خموش باش و بپوش
میسّرم نشود خامشی که در بستان
نوای بلبل مست از ترّنم است و خروش