خواجوی کرمانی – غزل شماره 555
ترک خنجرکش لشکرشکن ترلک پوش
بت خورشید بناگوش و مه دُردی نوش
غمزه اش قرچی و یاقوت خموشش جاندار
ابرویش حاجب و هندوی سیاهش چاوش
عنبرش خادم آن سنبل هندوی دراز
لؤلؤاش بنده ی آن حقه ی یاقوت خموش
شبه اش غالیه آسا و شبش غالیه سا
عنبرش غالیه بوی و قمرش غالیه پوش
مغلی قندز چنبر صفتش قلب شکن
حبشی کاکل عنبر شکنش مشک فروش
کج نهاده کله از مستی و بگشوده قبا
جام می بر کف و مرغول مسلسل بر دوش
ریخته ز آب دو چشمم می گلگون در جام
کرده از گفته ی من لؤلؤ لالا در گوش
بسته بر کوه کمرکش کمر از مشکین موی
به شکرخنده شکر ریخته از چشمه ی نوش
از در خیمه برون آمد و ساغر پُر کرد
کاین به روی من مه روی پریچهره بنوش
چون بنوشیدم از آن باده ی نوشین قدحی
لعل شکّرشکنش بانگ برآورد که نوش
گفتم ای خسرو خوبان ختا خواجو را
ترکتاز نظرت بُرد به یغما دل و هوش
شحنه ی غمزه ی زوبین شکنش گفت که هی
برو ای بیهده گوی این چه خروش است خموش